☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠ دل نوشته های دو دختر و مطالبی دخترونه
| ||
تبلیغات متنی |
بسم الله الرحمن الرحیم یک دست علی، مالک است و دست دگرش کمیل، ابن عباس فرمانروایی بصره را به دوش می کشد، مردم امیرالمؤمنین را دوست دارند، پس چرا می گوییم علی تنهاست؟ شاید باید تنهایی های علی را از چاه پرسید و شاید از فاطمه ای که دیگر نیست. می خواهید از زینب بپرسیم که او سخنران کرب و بلاست. آه که همه هستند و هیچ کس نیست و علی مانده است و حوضی که کوثرش نیست. شاید چاه، جانشینی شده برای آن. نمی دانم. اما هر چه بود علی تنها بود. وقتی مالک اشتر را به نامردی به شهادت رساندند، امیرالمؤمنین علیه السلام آنجا بود که فریاد زدند: این مثل مالک؟ مثل مالک کجاست؟ یا علی، مالک!!! مالکی که به شما ایراد می گرفت که چرا ابن عباس رو برگزیدی، مگر قرار ما فامیل بازی بود! مالکی که .... مالکی که.... مالکی که.... خدایش بیامرزد. به قول یکی از اساتید بزرگوار، اگه ما بودیم دیگه مالک رو حزب اللهی حسابش نمی کردیم. اما علی مانده است و خونی بر دل. چه بگویم، از کجا بگویم؛ یعنی انقدر تو تنها بودی که باید می گفتی این مثل مالک! وقتی به این حرف می نگریم، دیگر تا انتهایش می رویم که باقی، چه کارهایی که نکردند. آری، در گرداگرد ولایت چرخیدن بسی سخت است. امیرالمؤمنین همان روز اول فرمودند که اگر من برای شما وزیر باشم بهتر از این است که امیر باشم که من از تمامی شما نسبت به خلیفه، مطیع ترم (به قول استاد عزیزی، ما بودیم احتمالا به امیرالمؤمنین می توپیدیم که آخه چقدر به این ها کمک می کنی؟ مگر نمی بینی که دست به چه کارهایی می زنند!). آری این شما بودید که فرمودید: شما تحمل حکومت ولایی من را ندارید، چون که من شما را به خاطر خدا می خواهم و شما من را به خاطر خودتان. اصلا این دو از جنس همدیگر نیستند. آنقدر حرف های دردآور گلویم را می فشارد که مانده ام از کدام یک بگویم. بگذارید از در سوخته بگویم. در تاریخ جز یک در، برای در خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها نوشته نشده و آن هم مسلما در داخل مسجد باز می شده! حال آتش چگونه به در رسیده، الله اعلم. راستی یک سؤال، خانه کاه گلی، معمولا خوب گر می گیره، آنها خواسته اند در را آتش بزنند یا خانه را؟ نمی دانم. بگذارید باز هم بگویم. علی را با طناب بسته اند. آخر مگر ممکن است؟ یا علی، سلمان که می خواست شمشیر بکشد، چرا اجازه نداشت؟ آخر این چه داستانیست. گفته اند که سلمان اندکی شمشیرش را از غلاف بیرون کرد (بدون اذن ولی) و بهش فهماندند که حق ندارد کاری کند و گویند که در آن زمان، مقداد با بصیرت ترین اشخاص بود. اما چه کنیم با در سوخته و پهلوی شکسته. لابد می پرسید که چرا گفتم در خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها؟ مگر نشنیده اید که برخی خانه ها را به اسم مرد خانواده می شناسند و برخی را به اسم زن. آری، آن خانه، خانه دخت نبی بود و با خانه فرزند پیامبرشان چه کردند و ما با دل فرزند پیامبرمان چه می کنیم؟ به راستی علی جان، آخر چطور ممکن است، انسان به کسانی یک عمر کمک کند که همسر و فرزندش را به شهادت رسانده اند. لابد می گویی، من به عنوان جانشینی رسول الله وظیفه ای داشتم و باید دین باقی می ماند. آخر تا کجا! ما که رسممان این شده، اگر حزبمان رأی نیاورد اگر خیلی انسان های خوبی باشیم، فقط کار نمی کنیم، بماند که سنگ اندازی... یا علی ما کجا، شما کجا... می دانم چرا نگفتی این مثل فاطمه، چون اون وقت همه از ولایت مداریت ناامید می شدند. هر چند که این مثل مالک! بچه ها! برای مسئولان این مرز و بوم دعا کنیم، باور کنیم ولایت مداری سخته. ما هنوز کاره ای نیستیم که بفهمیم این سختی را. البته همه بدانند که چشم ما و امر ولی... جان ما و سید علی و العاقبة للمتقین [ یکشنبه 90/2/11 ] [ 6:4 عصر ] [ دو دختر ]
|
|
[ طراحی : جــــــــــوک نــــــــــت ] [ Weblog Themes By :sio.parsiblog.com ] |